روزنوشت #۹
شنبه ۵ اسفند ۱۳۹۶ / ۲۴ فوریه ۲۰۱۸
چرا انتظار دارید آدم همیشه با شما مهربان باشد؟ چرا انتظار دارید همیشه صبوری به خرج دهد و هرچه کردید و گفتید، آرام کناری بنشیند و محجوبانه نگاهتان کند؟ میفهمید همیشه نمیتوان خونسرد بود و عاقبت روزی ناگهان این سد لبریز و سیل روان میشود؟
همیشه سعی کردهام گوش شنوایی باشم و سنگصبوری باشم و گوش بدهم، اما بسیار و خیلی و بینهایت طاقتفرساست پیوسته آرام بودن و هیچ نگفتن و صبوری و حوصله. چرا نمیشود من هم زمانهایی بیحوصله باشم و حرفی نزنم؟ چرا نمیشود من هم حق بداخلاقی داشته باشم؟ چرا نمیشود فرصت جواب نداشته باشم، پیامتان را نبینم، از یادم برود، جوابی نداشته باشم یا نخواهم مزخرفی سر هم کنم؟ و این وسط کسی نگوید «عارت میآید جواب بدهی» و فلان و بهمان.
گذشته از اینها، دیروز از آن روزهایی بود که میخواستم در چرخهای ابدی تکرار بشود. صبح بشود و بیایند و باشند و بمانند و نروند. بعضی حضورها مثل آفتاب است، آدم را گرم میکند و مثل نوری که به جوانهای نورسته بتابد، مایهی رشد و بالیدن است. بعضی حضورها آبی روان است که آدم میتواند اندوه و خستگیهایش را در آن بشوید و به کامِ این دل تشنه، از آن سیر بنوشد.
میخواهم باز هم تکرار بشود و آیندهای بر همین اساس بنا بشود؛ که باشم و باشید تا باشیم.
بعضی حضورها را برای ابدیت میخواهی.
و
۱. اندوهبار است که جای رفتگان پر میشود اما خب، زندگی همین است؛
۲. در مصرف نمک دقت کنید! بادمجان نشان نمیدهد چهمقدار نمک به خود گرفته؛
۳. لوبیا همیشه جواب است، ژله بهتر است در ظرف کوچک سرو بشود و نوشیدنی کمی غلیظ؛
۴. مدارا مدارا مدارا!
پ.ن
چطور میشود بیدار خُفت؟
- ۹۶/۱۲/۰۵