بال گشودن
چهارشنبه, ۱۵ مهر ۱۳۹۴، ۰۳:۴۹ ق.ظ
بال گشودن.
انتخاب همین عنوان برای اولین مطلب این بلاگ، به تنهایی 15 دقیقه وقتم را گرفتم. پانزده دقیقه ای که هر کاری انجام میدادم، ناخودآگاه فکرم پیش این عنوان بود.
بال گشودن.
قدیمترها دفتر خاطراتی روی کامپیوترم داشتم که تقریباً هر دو، سه روز یکبار در آن مینوشتم و بعد از سه سال، تبدیل شد به آینهی دق؛ گاهی لحظاتی را یادم میآورد که نمیخواستم و طوری آتشم میزد که چیزی جز خاکستر نمیماند. برای همین وقتی دست بر قضا هارد کذایی سوخت، تلاشی برای بازیابیاش نکردم. تلاش که کردم، بردمش پیش متخصص مغز و اعصاب هارد در شیراز و تهران، ولی بخواهم اعتراف کنم باید بگویم از اینکه حالش خوب نشد، ته دلم شاد بودم. نمیخواستم تمام آن خاطرات برگردند و دوباره وسوسه شوم و مثل آدمی بیمار از نو دورهشان کنم.
سالها بعد دوباره نوشتم. اوایلش باز مرتب بود اما... گم شدم لای روزمرگیها و سگ دو زدنها و تلاش برای بقا. آن هم ول شد و فقط اسکلتی خالی ماند.
حالا که نگاه میکنم، میبینم از نقطهی شروعم خیلی فاصله گرفتهام و فکر میکنم چقدر خوب میشد اگر میشد از اینجا به بعدش را، طوری که بماند، ثبت کنم.
در این سالها از اژدها و مار و عقرب تبدیل شدم به جغد؛ جغدی که شبها بیدار است و گاهی اینطرف و آنطرف سرک میکشد و وقتی مطمئن میشود کسی نگاهش نمیکند، به لاشهی مردهی خاطرات نوک میزند.
حالا هم بعد از مدتها دوباره میخواهم شروع کنم؛ میخواهم از اینجا به بعد، بمانم.
- ۹۴/۰۷/۱۵