جغد شب

جغد پر می‌زند و در شب واژگانِ جادو می‌خواند

جغد شب

جغد پر می‌زند و در شب واژگانِ جادو می‌خواند

جغد شب
آخرین مطالب

۲ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

۰۴
ارديبهشت

وقت‌هایی هست مثل همین ساعت پنج صبح که دلت می‌خواهد مثل سابق با یک عده حرف بزنی، اما می‌دانی که نمی‌شود. دلایل مختلفی هم دارد. در این اوقات همه کار می‌کنی. لیست مخاطبانت را بالا و پایین می‌کنی و دنبال افراد آنلاینی می‌گردی که می‌دانی می‌شود با آن‌ها حرف زد. افرادی که بتوانی جرعه‌ای فکر کنارشان بنوشی، از چیزهای عجیب‌وغریب حرف بزنی و حرف‌هایشان را بشنوی. که البته در این وقت صبح نیستند چنین افرادی.

 

وقت‌هایی هست که انسان به همین سادگی تنهاست... وقت‌هایی هست که بیدار بودن شبانه می‌شود نفرین... وقت‌هایی هست که وبگردی‌های شبانه فکرهای ناجوری توی کله‌ات می‌اندازد و باعث می‌شود انواع و اقسام آینده‌های ممکن و محال را پیش روی خودت تصور کنی.

 

در این اوقات است که از نبود رابطه‌ی انسانی درست، زندگی‌ات رو دوره می‌کنی و قدم به قدم راهی را که تا اینجا آمده‌ای، از نو طی می‌کنی.

 

وقت‌هایی هم هست مثل همین الان که اصلاً نمی‌دانی می‌خواهی چه بنویسی، فقط می‌خواهی بنویسی و بی‌سرو‌ته بودنش برایت مهم نیست. انگار که بخواهی باری را از روی ذهن خودت برداری و در انگشتان جاری کنی و روی دکمه‌ها بپاشی.

 

شاید هم باید کمی به نوشته‌ها انسجام داد. شاید باید گفت که مجموع ترجمه‌ی کلماتت از مرز یک میلیون کلمه گذشته و تو حداقل چند میلیون دفعه دکمه‌های کیبورد را فشار داده‌ای تا این واژه‌های رقصان در سرت را ثبت کنی. شاید باید تشکر کرد از تکنولوژی، شاید هم باید به آن لعنت فرستاد. شاید بهتر بود اگر هنوز هم درون غار زندگی می‌کردیم و نهایت نگرانی‌مان می‌شد این که شکارچی کودن و بی‌دست‌وپای قبیله امشب هم چیزی شکار نکرده و مجبوریم سر گرسنه روی سنگ بگذاریم و...

 

نوشتن گاهی می‌شود همین: آوردن کلمات و ردیف کردنشان بدون آن‌که هیچ ترتیب خاصی داشته باشند و معنا بخشیدن به کلمات بی‌معنا و پوچی همین جمله.

 

کلاً "وقت‌هایی" زیاد هست.



  • آرائیل
۰۱
ارديبهشت

گاهی اوقات خستگی چنان در تنت رخنه می‌کند که حتی چندین روز استراحت مداوم هم تأثیری ندارد و همچنان دلت می‌خواهد توی تخت دراز بکشی، لحاف را بکشی روی سرت، و به هیچ‌ چیز و هیچ کس فکر نکنی. دلت می‌خواهد صدای موتورها و ماشین‌ها از لای درزهای پنجره داخل نیایند و با مشت و لگد روی مغزت ضرب نگیرند؛ دلت می‌خواهد از شر صدای پچ‌پچ‌های نامفهوم و فریادهای شنیع متأسفانه مفهوم، خلاص شوی.

 

گاهی اوقات در کردن خستگی فقط همین چند روز خوابیدن مطلق نیست. فقط عضله‌ها نیستند که خسته می‌شوند. مغز شاید خسته‌ترین عضو بدن باشد. مغزی خسته که برایش فرق نمی‌کنند تا چه حد نیرو در بدن داری، فرمان می‌دهد تا همین‌طور گنگ و مبهوت به صفحه‌ی مانیتور زل بزنی و از ادای واژگان امتناع می‌کند. (انگار اعتصاب کرده پدرسوخته!)

 

گاهی اوقات هم ذره‌ذره‌ی این خستگی‌ها تلنبار می‌شوند روی هم و حجم انبوه و کمرشکنی می‌سازند روی همین مغز خسته که حتی الان هم همین 190 کلمه‌ی قبلی را با تهدید و ارعاب یافته و انگشتان منتظر را به حرکت درآورده.

گاهی دلت می‌خواهد...

 

و

1# سیزدهمین کتاب تمام نمی‌شود که نمی‌شود؛

2# برنامه‌ی شش‌ماهه‌ی اول سال با 4 کتاب؛

3# کماکان یبوست واژگانی!

  • آرائیل