ارادهی لیاقت
خواستن از تو نوشتن تا نشود گم آنچه باید بودن؛ خواستن از تو نوشتن تا از عشق و از مهر و از خلوص نوشتن. خواستن از تو، که چشمهای پاکی و میشویی و میروبی و آلام التیام بخشی و روح را، جان. خواستن از جانِ تو که جان و نفس و امید بخشیدن.
خواستن از جرعهای آب حیات که زنده کند مرده را و جوان کند پیر را و سرپا سازد زِپافتاده را. خواستن و خواستنهای بیشماره از چشمهی جاودانگی مهر که عشق بخشیدن و عشق ریختن و در آن ماء رخصت غسل دادن تا گناه شسته شود و قدسالاقداس، فتح. که قلهی رفیعی را بایستی پیمودن تا به عرش رسیدن.
خواستن تا لایق بودن و صادق بودن که نیستم من، که چیستم من در چشمانت که آسمانها درخشند درونشان؟ چیستم و کیستم منی که خود نیستم و نبودهام و ندانم خود چه بودهام. که من خودها شکستهام بارها و دورانها در تکرارها این راهها همه به خطا رفته، جنازه بازگشتهام.
خواستن تا به امید ماء حیاتی زلال، از سلسبیل چشمهای حلال، خواستن من تا لیاقت داشتن.
- ۹۸/۰۷/۳۰