جغد شب

جغد پر می‌زند و در شب واژگانِ جادو می‌خواند

جغد شب

جغد پر می‌زند و در شب واژگانِ جادو می‌خواند

جغد شب
آخرین مطالب

یک روز بود

دوشنبه, ۱ آذر ۱۳۹۵، ۰۸:۳۲ ب.ظ

قهوه‌ام را می‌نوشم؛ میلک‌شیکش را می‌خورد.


روبه‌روی هم نشسته‌ایم و دوستانی خاموش دوره‌مان کرده‌اند.


قهوه‌ام تلخ است، حضورش شیرین. نفرتم از تلخی قهوه را در شیرینی حضور دوست حل می‌کنم و سرمی‌کشم.


گاهی وقت‌ها آدم به چنین چیزی نیاز دارد. به همین که کسی باشد تا لحظه‌ای را با او قسمت کنی؛ کمی حرف بزنی، کمی گوش بدهد. لحظه‌ای را به دوستی‌ها بیاندیشی. به اینکه چه ساده آدم‌ها پا را از مرز نفوذناپذیر افکار و احساساتت فراتر می‌گذارند، به دیوار رفیع دورت مشت می‌کوبند و تو را از ته غار بیرون می‌کشند.


گاهی آدم باید راهش را کج کند و از مسیر سرراست منحرف بشود تا نه به شوق مقصد، که با فکر مسیر سفر کند. گذراندن مسیر کم از رسیدن به مقصد ندارد.


در حین راه رفتن فکر می‌کنم چه راحت بعضی‌ها وارد زندگی می‌شوند و چه راحتِ راحت از سد غریبگی و آشنایی و دوستی و صمیمیت می‌گذرند و می‌نشیند روی ایوان دل، پا روی پا می‌اندازند، از گوشه‌ی چشم نگاهت می‌کنند، لبخند می‌زنند و نوشیدنی‌شان را می‌نوشند.


دوستی‌هایمان به همین سادگی شکل می‌گیرند. به همین سادگی «من»ها در این دنیای بی‌کران «ما» می‌شود. اینطوری است که خُردی وجودمان رُشد می‌کند، پروبال می‌گیرد و به بار می‌نشیند.


آدم‌هایی که حتی خوردن پیراشکی مرغ در کنارشان هم طعم دیگری دارد! آدم‌هایی که می‌شود راحت قید همه‌چیز را زد و با آن‌ها راحت بود. می‌شود به آینده امید داشت.


می‌شود.

  • آرائیل

نظرات  (۱)


منم پیراشکی مرغ دوست ندارم و یه جورایی ناراحت شدم وقتی دیدم. ولی خعلی چسبید کنار تو. 

از اون معدود خاطره‌ هایی که آدم هر بار بش فکر کنه، لبخند می‌ زنه و انرژی می‌ گیره و یادش نمی‌ ره. هنوزم خیلی حرفاتو دوره می‌ کنم برای خودم، بهشون فکر می‌ کنم، حرفای جالبی زدیم به نظرم.. مرسی ک اومدی. :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی