مدتی است
خیال میکنم به سندروم دغلبازی مبتلا هستم و تقلب میکنم،
نه ترجمه.
خیلیها
میگویند ترجمههایت حرف ندارد، چه عالی گفتی، عجب معادل معرکهای و... جدیداً هم عزیزی
آمده و هی بیخ ریشم میچسباند «مترجم حرفهای و خفن!» اما حقیقت این است همیشه میترسم
جایی کم بیاورم. انگار حس میکنم خیلی جاها شانسی در و تخته را با هم جور میکنم، وصلهای
میزنم و تحویل ناشر میدهم تا به خورد خوانندهای بیخبر از پشت پردهی این ذهن بدهد.
همین هم باعث میشود حس کنم دغلبازی هستم که خوب بلد است چطور گنجشک را رنگ کند و
جای قناری بفروشد.
فکر میکنم
یک روز که حسابی کیفور بودم، شروع کردم و به خودم دروغ گفتم که: «تو میتونی! بهبه!
چهچه! عجب ترجمهای! عجب فعلی! عجب ساختی! عجب بافتی! ببین چه در چله انداختی!» و بعد
خودم در همان تار گرفتار شدم و هرچه دستوپا زدم که بیایم بیرون، نشد که نشد و هی بیشتر
و بیشتر گرفتار شدم.
اهمیت ندارد
این فکر و احساس چقدر درست است، مهم این است که هست. در چنین حالتی آدم حس میکند قماربازی
است که هر آن ممکن است شانسش ته بکشد، کلاهبرداری است که هر لحظه چیزی نمانده دستش
رو بشود، او را پای میز محکمه بکشانند، هرچه را که تا به این لحظه بالا کشیده از حلقومش
بکشند بیرون و به حبس ابد محکوم کنند. خب، حالا نه حبس ابد، حبس خیلی بیرحمانه است.
شاید اعدام راحتتر باشد. مرگ یک بار، شیون یک بار.
همه آخر
کار از حاصل ترجمه تعریف میکنند و گاهی هم هندوانهای زیر بغل میگذارند، اما هیچکدامشان
و هیچکدامتان هرگز نمیبینید چطور بیخوابی زده به سرم، نشستهام پشت میز، چشمهایم
پف کرده، سرم را گرفتهام توی دستانم، دارم موهایم را تکتک میکنم و هزار بار توی
سرم میچرخد که جام شوکران را سر بکشم، گوشی را بردارم، زنگ بزنم به ناشر و بگویم:
- الو.
آقای فلانی! آره خودم هستم، احوال شما؟ خوب هستید؟ به مرحمت شما. حقیقتش قربان میخواستم
اعترافی بکنم. چیزه... اممم... راستش رو بگم من دروغگو و کلاهبردار و دغلبازی هستم
که خودم رو مترجم جا زدم جناب. حلالم بفرمایین. لطفاً بیایین و این قرارداد رو لغو
کنین.
ولی شاید
ادامهاش اینطور باشد که:
- بله؟
جانم؟ نه؟ راضی هستین؟ یعنی مشکلی ندارین که خودم دارم میگم کلاهبردارم؟ آها، حله
جناب. پس من روغنداغش رو زیاد میکنم.
آخرش هم
تلفن را که قطع کردم، بروم مشتی قرص ویتامین و آرامبخش بیندازم بالا، برگردم بیایم
بنشینم پشت همین میز، زل بزنم به صفحهی نمایشگر لپتاپ، قهوهام را مزهمزه کنم و
به این شیادی ادامه بدهم، عیاری و واژهکِشی کنم و کتاب را بیندازم توی خم رنگرزی،
دربیاورم و خشک که شد، بگذارم جلو خوانندههایش.
پن
چون نمیشود
پانویس بدهم، حالا این وسط برای کسانی که میخواهند بیشتر بدانند:
yon.ir/guSTe
و این یکی:
yon.ir/aH1ae
پن۲
حالا نه
که خیلی موفقم باشم و موفقیت زده باشد زیر دلم ها، خیلی هم برعکس، کلاً با چیزی که
میخواستم زمین تا آسمان فاصله دارم.
#اندر_مکافات_مترجمی
#مصائب_مترجم
https://t.me/the_NightOwl/52