آسمانک
هان آسمانک!
مرا ای تو سماویدخترک، برقصانم و بگردانم و بچرخانم. برقصان و بسوزانم به تبوتاب خود. تا به پایان زمان و مکان برقصانم.
بیا برقصیم و بجنبیم، بیا به این حیات بیممات نخشکیم. بیا و تو ای دخترک، تو ای نشسته به آن کنج گیتیها به اوج، های تو ای عرشیِ کبریایی، ریشه مخشکان و تنه بجنبان که به این روزگاران تویی بید مجنونی دستخوش طوفانی، و آبشاری جاریست بر شانههایت که دست میکشی بر امواجش و میسازی هموارش، چه رهش از این بند نتْوان جز به این رامش، که آرامش است کلید این خانه.
هان تو ای آسمانهی این خانه، به آزادی گیسوی سروِ قامت بر باد ده و تاج از سر کنار نِه تا بشوی تو «خود»، که تویی به این ظلمت ستارهای، و تویی به این سرما شرارهای، و به این رقص بهانهای.
بیا تو مقابلم بایست و دستت بر شانهام، دستم بر کمرت، دستانْمان در هم گره، گامهامان با هم به رَه، بیا و تو برقصانم. بیا این گام به راست، بیا این دو به چپ، بیا گامی به پس، و دو گام به پیش، بیا که این ره طریق هندو است. بیا که این گردش ایام است سپس به گامهامان و تنهامان.
شاخههایت را تو ای بید رقاص بجنبان، و تو ای شهبانوی سَمان، به آن آبشار لیقهی سیاه واژههای رامش بباف. تو برقص؛
تا به وانفسای احساس و هراس؛
تا به گذر طوفان و آمدن آبسالان؛
تا به زایش نازادهکودکان این دنیا؛
تا به واپسین نفسِ خفته در سینه؛
تا به پایانِ زمان و مکان تو برقص.
های تو ای سَلوی حلوی، و تو ای بَدبَدهی رقصنده، به کبکبهی خود به دشت و دمن بجنبان خستگان را، به شوق آر بیدلان را، به وجد آر مردگان را. که شب را جز به رقص پایان نباشد.
تو در قلمرو رقص خود سراسرِ شب محکومم کن به حبس ابدی که آن را حتی به طلوع خورشید نیز پایانی نباشد. بیا و به نغمههای خاموش برقصانم، بیا و به زیر تاریکی برقصانم، در سرما و به زیر برف برقصانم. تو فقط برقصانم که رقصها بهانهاند، رقصها بهانهاند و چه نیکو بهانهاند تا به هر قدم هزاران هزار آلام برجا گذاریم.
که به این سرما و سوز، دستی میچرخد بر دشت تن تو که نیست هیچ حسش و نیست هیچ آرامَش و نیست هیچ قرارش که میخواهد تا به خودِ سپیده پا بجنباند بر این آسمان و دست کشد بر آسمانه.
برقصانم تو ای آسمانک، تو ای دلخستهْ دخترکِ قصهها و داستانها. بیا و تو ای ستارهی به سمانْ نشسته، بیا و به این کنج ظلمت بگذار کنار دنیا را و بچرخ با این گام.
تا به پایانِ زمان و مکان تو برقصانم.
- ۹۷/۱۱/۲۸
سوم شهریور هزار و چهارصد و یک