۲۷
بهمن
خفتهای.
خفتهای و نیستی و این جای خالی گویی تا همیشه هست.
خفتهای و من نشستهام و نگاه دوختهام به پنجرهای که گشوده نشد.
خفتهای و در میانهی این خفگی خاطرهای خنج میاندازد به خاطرم.
خفتهای و خستگی خانه کرده در تنم و برنیاید نفسم.
خفتهای و خزان خموشی افتاده به خیز سخنم.
خفتهای و کی بیدار میشوی تا بیایی به برم؟
خفتهای و تو ای خفته در من بیداری.