روزنوشت #۱۸
پنجشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۷ / ۲۰ سپتامبر ۲۰۱۸
هرچه میآیم بنویسم، میبینم مغزم چنان خسته است که هیچ کلمهای به آن متبادر نمیشود. نه که نشود، کلمات جالبی نیستند.
هندزفریام دوباره دارد مرحوم میشود و با هر تکان سر، صدایش قطعووصل میشود که البته تقصیر خودم است. علیایحال، آزاردهنده است. دکمهی ۹ کیبورد لپتاپ جدیدم هم شکسته، مرتب درمیآید و اذیتکننده است. کلاً چیزی که این روزها زیاد است، این مزاحمتهای مگسمانند است.
(سرش را کمی جابهجا میکند و صدا قطع میشود) *آه*
داشتم «کتاب ویران» ابوتراب خسروی را میخواندم و به ذهن بیمار و نگارش معرکهاش لعنت میفرستادم، از شدت حسادت بود. کلماتی استفاده کرده که مدتهاست نشنیده بودمشان و خیال نمیکردم کسی آنطور از آنها استفاده کند. خیلی دوست دارم کامل و دقیق بخوانمش و تکتک این کلمات را دربیاورم، من اما حوصلهام توی چاه ظلمت روزمرگیها غرق شده.
چشم باز میکنم، مینشینم پای کار، ترجمه میکنم یا که نمیکنم، ناهار، خواب قیلوله، کمی ترجمه یا وبگردی، نمیدانم، چت و اینها، وقتگذرانی، ترجمه و... صبح شد، باید بخوابم.
من که تا الان این همه چیز را گذاشتهام کنار، دقیقاً چه هست که بخواهم داشته باشمش؟
- ۹۷/۰۶/۲۹