خدای تو امید است
گوید: «حتی اگر شیطانپرست باشید، به خدا اعتقاد دارید. خدا هرآنچیزیست که بدو امید هست.»
و صیحه آید : «خدا مرده است!»
همگان به میدان شهر میدویم. آنجا، در میانهی میدان، به زیر خورشید پرفروز دوزخ، به روی سنگفرشهای داغ، جسد خدا، گلو دریده، دستی به بالای سر و دیگری در امتداد بدن، افتاده است و تو گویی خفته باشد.
فریاد آید: «چه کس؟ چه کسی مجازات خواهد کرد آن که خدا را کشت؟»
و همه دشنه در دست ایستیم و گوییم: «ما خدا را کشتهایم.» و نوایی آید: «و خدا مرده خواهد ماند.»
باز پرسد: «جز ما چه کسی مجازات خواهد کرد؟»
و به محکمهی قتل خدایمان، ما خود متهمیم و خود قاضی. ماییم که بایستی خویش را به قضاوت بنشینیم و حکم قصاص صادر کنیم. قاضیالقضات نشسته بر مسند و متهم ردیف اول ما خودیم.
به محکمه همه چنان داغ بحث هستیم، چنان همه دفاع کنیم و داد زنیم و انگشت اتهام سوی خود تکان دهیم که هیچکس نبیند از خون خدا چطور آن جوانهی سرخ روید...
جز کودکی که هنوز امید داشت.
- ۹۷/۰۶/۲۴