دورترین همنشینی
در این کنج و پشت این پنجرهی رو به خیابان، من و تو با همیم و وجبی با هم فاصله داریم و کهکشانی بینمان راه است. باز دوباره امروز و در این لحظه کنار یکدیگریم و قرنها میانمان زمان فاصله افتاده است. به هم مینگریم و هیچ نمیبینیم.
خود دو کهکشانیم که با سرعتی سرسامآور این گیتی را میپیماییم، چونان منظومههایی در مدار در جریانیم، نزدیک میشویم و دور میشویم و نزدیک و نزدیک، دور و دور.
من و تو نزدیکترین و درعینحال دورترین منظومههای گیتی هستیم که در این بیکرانِ خلأ جا خوش کردهایم. من و تو مایی هستیم شانه به شانهی هم، چشم در چشم هم، دست در دست... نه، دستها را خط بزن، جز آن همهی اینها هستیم، قلبها اما از پس مغاکی بس ژرف و در پشت دیواری سربهفلککشیده میتپند.
میشد دست دراز کرد و دیگری را چون گلبرگی چید، میشد گذشتهها را پشت سر گذاشت و آیندهها را دید، میشد دیگری را محض خاطر دوست داشتن دوست داشت. و بیش از همه میشد چون گذشتههایی بود که دیگر نیست.
از همهمههای شهر است که به هم و در هم گریختهایم و فریاد میزنیم تا شنیده بشویم و نزدیک میشویم تا فریاد نزنیم اما فاصله بیش از آن است که حتی چنین تنگ هم نیز نجواهای یکدیگر را بشنویم.
ستارهای در دوردستها میدرخشد و بهسوی آن دورترین کرانه بادبانِ زورق شکستهام میگشایم، بر امواجِ نیستیِ کهشکان سوار میشوم و آن ستارهی تابان را مقصد میگیرم. من اما دستخوش طوفانها میشوم و شهابسنگ است که بر من میبارد و همهطرفم ظلمت، همهطرفم وحشت است.
هرچه بیشتر میروم، ستارهای هست که دورتر میشود. فرسنگی پیش میتازم و دو فرسنگ عقب مینشیند. قدمی جلو میروم و دو قدم پا پس میکشد. ستارهای که گریزان است و هراسان است و رمیده است. از چه رمیده است؟ از من! از چه میگریزد؟ از من! از من و از من و از من که جزام گرفته قلبم و کراهتش را تف باید کرد بیرون و
تف،
تف،
تف...
... چنان که آخر دهانت بخشکد و مجبور شوی جرعهای آب ولرم سر بکشی و مضمضه کنی تا نجاست این حرفها را بشوید و ببرد.
به عمرمان چنین نزدیک، دور نبودهایم.
- ۹۷/۰۲/۲۶