جغد شب

جغد پر می‌زند و در شب واژگانِ جادو می‌خواند

جغد شب

جغد پر می‌زند و در شب واژگانِ جادو می‌خواند

جغد شب
آخرین مطالب

سالی نو

دوشنبه, ۲۸ اسفند ۱۳۹۶، ۱۰:۳۷ ب.ظ

... سال‌هاست سال‌ها دارند رنگ‌ و لعاب می‌بازند و هر سال، صد رحمت به پارسال که امسال را...

مدت‌هاست دیگر هیچ‌چیز به آن شدت کودکی‌ها و نوجوانی‌ها و حتی عنفوان جوانی خوشحالم نمی‌کند، تو انگار باورم شده همه‌چیز دائم‌التغییر است و هیچ‌چیز ماندگار نیست، آن هم نه تغییر مثبت و ناماندگاری تا جایی روشن باز شود. عزیزانت می‌آیند و می‌روند؛ یادگاری‌های محبوبت از بین می‌روند؛ هیچ برای تو نخواهد ماند جز خودت و حتی روزی می‌رسد که خودت را هم لابه‌لای روزمُردگی‌ها گم خواهی کرد.

لابه‌لای این روزهای تکراری و گَرده‌خورده گم می‌شوی و تو هم می‌شوی مثل میلیاردها آدم دیگر، یکی دیگر از رمه‌ی بی‌پایان بره‌های سربه‌زیر و رو به مسلخ، سرگشته‌ای دیگر در این هزارتوی سالیان، پی لقمه‌ای نان، گریزان از دیگران، فراری از روزگاران. تویی که گم شده‌ای.

سالی دیگر رسیده و می‌آیم و می‌نشینم و تک‌تک سال‌هایم را، آرزوهایم را، خیالات واهی‌ام را، کودکی‌ها و خامی‌هایم را، همه را دوره می‌کنم. چه آرزوهایی که باطل شدند. چه آدم‌هایی که نماندند یا کنارشان گذاشتم یا کنارم گذاشتند. چه خیالاتی که دود شدند رفتند هوا و هیچ نماند از آن‌ها. همه را هنوز و هنوز و تا ابد چون زخمی بر تن خاطراتم دارم.

من گمشده‌ام و می‌دانم تا چه حد کورم که حتی پیش پای خود را نمی‌بینم و نور را نمی‌بینم و خورشید را و ماه و ستارگان را نمی‌بینم و او را نمی‌بینم و در مقابل آیینه که می‌ایستم، حتی خود را... خودم را هم... نمی‌بینم که نمی‌بینم.

سال‌هاست که سال‌ها دارند شوق می‌بازند و هر سال در این پیکار بی‌امان، دو «من» با هم گلاویز می‌شوند و هر یک می‌خواهد دیگری را از گود به در کند. یک «من» می‌خواهد زنده بماند، برای ماندن می‌جنگد و می‌خواهد آرزوهایش را پی بگیرد. «من» دیگر از جان گذشته، برای مرگ مبارزه می‌کند و چون دیگری را از گود بیرون کند، خودش هم می‌رود و از این هم گم‌تر می‌شود.

بی‌کرانِ پیش رو بس محدود، امیدهای آینده بس واهی، همان آینده هم بس خوفناک. روزگاران و سالیان با خود هیچ نداشته‌اند و جز کدورت، هیچ ارمغان نیاورده‌اند و جز خزان، هیچ تحفه ارزانی نکرده‌اند.

«من» مانده‌ام و در مقابلم ۳۶۵ سپاهی درنده و تازه‌نفس، همه تا بُن دندان مسلح به تیزنیزه‌هایی مدهون به زهر خاطرات، دندان تیز کرده‌اند برای گوشت طعمه‌ای بی‌رمق که چیزی نمانده با دست خویش خود را در محراب تقدیمشان کند. ۳۶۵ سرباز در ۵۲ صف، مطلعی مهیب آراسته و مقطع خون‌خوارش، تیغ آبدیده می‌کند.

سال‌هاست که سال نو...

نیست.

  • آرائیل

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی