مگذار
***
خواهمت مگذاری بمیرم.
نفسی بده و مگذار بمیرم. در آغوشم گیر و از وادی مرگ رهایم کن و مگذار بمیرم. مگذار در این وادی تاریک جان بدهم و بمیرم. مگذار و مگذار تا در چشمان و خیالت نیست بشوم. مگذار مرا نسیان کشد به کام خود و دیگری گیرد جایم را. به این صحرای سوزان مگذار مرا به حال خود.
مگذار خاموش شود آوایم به این دیار، مگذار و مباد از یاد بری صدایم را، مباد میرد خندههایمان، مگذار میرد نام این میرا. مرا به خود خوان و مگذار بمیرم.
مگذار پیچکهای حزن به میان بسترمان خزند، مگزار خاربُنها ریشه بدوانند و مگذار و مگذار من جان دهم. مرا به خود درکش و مگذار بمیرم.
لب بگذار بر لبانم و بر این نیمهجان خسته بدم تا به نفست زنده گردد و دنیایی دیگر را پایبهپایات گردد. لب بگذار بر لبانم و مگذار بمیرم.
دست بگذار در دستانم و دستانم گیر تا قدم به قدم دوره کنیم جغرافیایمان را و دنیایمان را و ناشناختهها را. دست بگذار در دستم و مگذار بمیرم.
چنگ انداز به این انگشتان فسرده و بگیر این قلب حزین را. جا بده مرا در قلمرو همیشهبهار آغوش خود و دور کن سوز زمهریر از این خنیاگر الکن و مگذار به سرما بمیرم.
خواهمت مگذاری در خاطرت پژمرده گردم و بمیرم، مگذاری این نقش بر بوم خیال رنگ بازد و دگر روزی رنگ تازه کنی و مگذاری من بر بوم دلت بمیرم.
خواستمت مگذاری و گذاشتی و رها کردی این دست را و پیچکها به دور پاهایم پیچیدند و مرا به کام مغاک نسیان کشاندند و خستهای اینجاست که ذرهذره جان دهد و باز خواهد مگذاری بمیرد.
خواستمت به آغوشم گیری و ناطور این خزانآباد شوی و بوسهای دهی و دست این درمانده گیری و نقش این میرا جاودان کنی و نشد.
خواستنها بسیار بودند و نشدند.
حال تو فقط بگذار بمیرم.
- ۹۶/۰۹/۱۴
وای. اشک در چشمانم حلقه زد اصلا:")