جغد شب

جغد پر می‌زند و در شب واژگانِ جادو می‌خواند

جغد شب

جغد پر می‌زند و در شب واژگانِ جادو می‌خواند

جغد شب
آخرین مطالب

حرف و روح

دوشنبه, ۲۲ شهریور ۱۳۹۵، ۰۲:۵۳ ق.ظ

باید حرف زد. باید نالید. باید بر این پنجره‌ی مشبک تنهایی دل کوفت. باید فریاد برآورد و نعره و گاه هم ضجه زد. بایست این فریادها و اندوه‌ها و دل‌آشوب‌های فروخورده را به دست کسی سپرد تا آن‌ها را دور بریزد. بایست گفت.


ما آشوب و هیاهوی حرف‌های نگفته‌ایم. حسرت نگفته‌ها، نکرده‌ها، نچشیده‌ها همیشه بیش از گفته‌ها و کرده‌ها و چشیده‌ها دل آدم را می‌فشرد.  فریاد نهان واژگان خاموشیم. واژگانی که هرکدام هزاران هزار معنا و مفهوم و حس و اندیشه و سکوت‌ را در پس خویش یدک می‌کشند.


غوغای حرف‌هایی که عمری در دل خویش به زنجیر کشیده‌ایم، بر پیکره‌ی فانی‌مان لرزه می‌اندازند که تا به کِی؟ تا به کِی سکوت و خموشی؟ تا به کِی لب به دندان گزیدن و دندان روی جگر گذاشتن؟


شاید خسته شدیم از گفتن‌ها و زبان خسته کردن‌ها و می‌اندیشیم خب که چه؟ گفتیم و غُر زدیم و نالیدیم و گوش این و آن را به درد آوردیم که چه؟ سبک شدیم؟ خالی شدیم؟ بهتر شدیم؟


چه شدیم؟


ما برای تسکین روح حرف نمی‌زنیم که پس از مدتی سکوت کنیم و لبخند بزنیم. چرا که این سکوت از هر فریادی گوش‌خراش‌تر و این لبخند از هر پوزخندی طعنه‌آمیزتر است. انگار با همان فریاد و پوزخند بگویی دیدی؟ دیدی این همه وقت گفتم و شنیدی و چیزی نشد؟ حالا سکوت می‌کنم تا از درون در این ملغمه‌ی اندوه جوشان اندوه بسوزم و خاکستر شوم.


برای تسکین روح حرف نمی‌زنیم.


حرف زدنمان برای خودمان است. با حرف زدن آخرین رشته‌ی پیوند خود با دیگران را حفظ می‌کنیم. می‌شود ساکت شد، خاموش ماند، خودخوری کرد، ولی آنچه همیشه و همه‌جا نجات‌بخشمان خواهد بود، همان اندک پیوندمان با خوی انسانی خود است.


سکوت و حرف هردو تعابیر فراوان دارند، اما تعبیر سکوت را با حرف مقایسه نتوان کرد.


گاهی قرار نیست حرف چیزی را درمان کند. قرار نیست راه‌حلی پیش پایمان بگذارد. فقط می‌خواهیم بگوییم. سبک شدن نیست، خالی شدن هم.


حرف زدن یعنی هنوز هم هستند کسانی که می‌شود با آن‌ها «حرف» زد. می‌شود پرده‌ها را کنار زد و منظره‌ی فسرده و دلگیر آن سوی شیشه‌های خاک‌گرفته را نشانشان داد. هنوز هم می‌توان دستشان را گرفت، آن‌ها را در کلبه‌ی مخروبه‌ی دل چرخاند و ترک‌های گوشه‌وکنارشان را نشانشان داد تا حتی اگر به ریا هم شده، سری به تأسف تکان بدهند و فقط تماشا کنند. حتی نیازی به همدردی نیست.


حتی تشنه‌ی سر روی شانه‌ی کسی گذاشتن و اشک ریختن، نه تشنه‌ی همدردی، بلکه حس کردن حضور انسانی در کنار خود. نه برای تسکین روح، بلکه برای دلگرمی آن. برای جمع شدن، نیرو گرفتن برای تحمل این روزگاران تاریک گذرا. برای جمع شدن.


تکْ دل ما تشنه‌ی دو شدن است.

 

  • آرائیل

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی