جغد شب

جغد پر می‌زند و در شب واژگانِ جادو می‌خواند

جغد شب

جغد پر می‌زند و در شب واژگانِ جادو می‌خواند

جغد شب
آخرین مطالب

از آنچه که گذشت...

يكشنبه, ۲ خرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۵۱ ب.ظ

آدم از فردای خودش هم خبر ندارد. نمی‌داند امروز از که از خانه می‌زند بیرون، آیا اصلاً برمی‌گردد؟ آیا دوباره آن آدم‌هایی را که به دیدنشان می‌رود، خواهد دید؟ آیا اصلاً دیگر خودش خواهد بود؟ یا که نه، آدمی که برمی‌گردد دیگر آن آدمی نیست که صبح از خانه‌اش بیرون زده؟ دیگر آن آدم خام نیست و زیر تابش بی‌رحمانه‌ی آفتاب سوخته.


فاصله‌ی تغییر آدم‌ها همین فاصله‌ی یک صبح تا شب است. به همین راحتی آدم‌ها عوض می‌شوند. به همین راحتی خودمان را به یکدیگر نشان می‌دهیم. به همین راحتی از هم فاصله می‌گیریم یا نزدیک می‌شویم. باور کن؛ به همین راحتی.


به همین راحتی در ده روز عوض می‌شوی. دیگر آن آدمی نیستی که ده، دوازده روز پیش، شاد و خوشحال، ساده و آرام، کوله‌بارت را جمع کردی و عازم شدی تا با آدم‌های تازه سروکله بزنی و تجربه‌ی تازه‌ای داشته باشی. تک‌تک دقایق عوض‌ت می‌کنند. جریان متمادی ثانیه‌ها، مثل رودخانه‌ای روان، تو را می‌سابند و صیقل می‌دهند؛ شکل می‌دهند؛ عوض می‌کنند.


اتفاق می‌افتد. اتفاق است؛ برای افتادن است. می‌افتد.


حادثه‌ای رخ می‌دهد و فاجعه‌ای را یادآور می‌شود. دستگیره‌ی سپیدی که در جهنم را برایت تداعی می‌کند. بغضی که می‌شکند. تویی که در میانه‌ی خیابان در هم می‌شکنی... توی که با آن حافظه‌ی لعنتی، تلخی دقایق را دوره می‌کنی و یادت به اتفاقی مشابه و بی‌خبری و وحشت و هراس و دلهره و اندوهی مشابه می‌افتد.


آدم‌هایی که می‌آیند و چیزهایی که یادت می‌دهند. می‌بینی آدم‌ها آن چیزی نیستند که در نگاه اول به نظر می‌آیند. آدم‌ها موجوداتی پویا هستند، همه عوض می‌شوند، همه نقابی دارند... حتی خودت. همه هم تلاش می‌کنند تا این نقاب را روی صورت نگه دارند، ولی وقتی که دیگر نمی‌توانند سنگینی نقابشان را تحمل کنند، می‌گذارندش کنار و خودشان را نشان می‌دهند. نقابمان را کنار می‌گذاریم و خودمان می‌شویم. شاید هم زیر آن نقاب، نقابِ دیگری است...


خستگی‌هایی هم هست که از گوشت تن تو می‌گذرد، به استخوان‌هایت می‌رسد، در خون و درون رگ‌هایت جاری می‌شود، همراه این جویبار سرخ از دروازه‌ی قلبت می‌گذرد و به مغزت یورش می‌برد و دیوارهای خیال را پایین می‌کشد.


رؤیاهایی بود که داشتی و رؤیاهایی هست که پیدا کردی.


وقت‌هایی که زمان کم‌ آوردی، وقت‌هایی که اصلاً خودت را هم کم آوردی. وقت‌هایی که وقت خواستی و نداشتی و یافتی و رفتی.


سؤتفاهم‌هایی که جدی شدند؛ اشتباهاتی که حک شدند؛ دوستی‌هایی که یافت شدند؛ تجربه‌هایی که کسب شدند؛ روابطی که خراب شدند؛ راه‌هایی که ایجاد شدند؛ حقیقت‌هایی که فاش شدند؛ و دوستانی که...


و راه شبانه و درازی که در پیش گرفتی...

  • آرائیل

نظرات  (۱)

....

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی